نتایج جستجو برای عبارت :

چرایی تحریم مضحک آقای ظریف از سوی آمریکا؟؟؟!!!(سخن نویسنده)

بعد از سه روز چنبره زدن در اتاق،به اصرار ماه بانو از خانه بیرون زدم.رسیده بودم به چهارراهی که زمانی بچه بودم در آنجا حمامی بود به نام شکوفه،برای همین به چهارراه شکوفه معروف بود،الان که حمام تخریب شده نمیدانم اسم چهارراه چی شد،در هرحال چهارراه شکوفه منتظر سبز شدنِ چراغ عابر بودم و به محض اینکه سبز شد قدم در خیابان گذاشتم و پرایدی مثل میگ میگ از جلوی من رد شد،درست در چند قدمی ام با تیبای نگون بخت تصادف کرد و جیغ بنفش من در خیابان طنین انداز شد.
 ‍ ▪️آندری تارکوفسکی
 
ــ و چاپلین کمدی است؟ نه، او چاپلین است، صاف و ساده، پدیده‌ای بی‌همتا، هرگز تکرارناشدنی. او اغراقی ناب است، و بیش از هر چیز ما را به حیرت وامی‌دارد، با حقیقتِ بازی قهرمانش در هر لحظه حضورش روی پرده. در مضحک‌ترین موقعیت، چاپلین کاملا طبیعی رفتار می‌کند، و به خاطر همین است که مفرح است. شخصیتش انگار توجهی به دنیای اغراق‌انگیز اطرافش و منطق غریبش ندارد. چاپلین چنان کلاسیک است، چنان به شخصه کامل است که گویی سیصد سال پ
دیگه هیچ فرقی نمی کنه که چه اتفاق هایی قراره بیوفته، قرار بر ماندن است و تا ته ماندن که ببینم چه میشود. گیریم که اینجا بدترین نقطه از جهان باشد. از یک جایی به بعد باید توانست سیستمی ساخت که از چیزی جز خون تغذیه کند و زنده بماند. حداقل باید برایش تلاش کرد. هرچند بیهوده. هر چند مضحک!
حالا که این ها نوشته میشوند بعد از روز ها بالاخره توی رخت خواب خودم خوابیده ام. دیروز روی بالکن خانه ی آن پسر کسی که چند دقیقه قبل به دوست داشتنم اقرار کرده بود من را بوسید. دو بار. و من خالی از هر حسی تنها نظاره گر چیزی بودم که داشت اتفاق میافتاد. ناتوان از مکالمه و حرکت. زیر پتوی آبی رنگی که مادرم برایم فرستاده بود تا سردم نشود و از شب یلدا آنجا جا مانده بود. گه توی همه چیز. 
قبلنا می گفتن تفرقه بنداز حکومت کن الان عوض شده!
افکارو مشغول کن و با خیال راحت حکومت کن!
یارانه چندین ماه ملت یه دفعه ای بهشون داده شد با دوازده درصد سود! یعنی از این مضحک تر ممکن نبود. بعد تو این وضعیت دست تنگی همه، هزینه بعضی چیزا رفته بالا و چه سیاستی بالاتر از اینکه این اتفاق اول ماه رمضون بیفته!
نمیدونم چرا امروز درست تا همین چند دقیقه پیش فک میکردم امروز سه شنبه است  درسته که روز ها و هفته ها و ماه هام مثل هم میگذرند اما حداقل همیشه میدونستم چند شنبه  است اما امروز روز ما گم کردم مثل تمام چیزهای دیگه ای که تو زندگیم گم کردم این اتفاق ساده مضحک نگرانم میکنه شاید خنده دار باشه اما نیست
ب
 
به گمانی که الان دارم، هولناک ترینِ کار ها نفوذ و واکاوی و نهایتا تشریح چیزهایی است که بر انسان می گذرد. 
این جهان بیرون نیست که ما را (منظورم انسان هاست به مثابه یک نوع) می سازد. بلکه جهان بیرونبا همه کاستی ها و زشتی هایش، متعادل شده و فیلتر شده درونیات هولناکی است که انسان ها دارند. 
روان کاوی، تلاشی بود که سعی کرد کمتر از بقیه مضحک باشد، اما سرنوشتت جور دیگری رقم خورده بود.
 
داشتن سر اینکه کی میره سرکلاس و کی نمیره بحث میکردن و کار به دعوا کشید،منم یه گوشه نگاشون میکردم  هر لحظه به این فکر می کردم که خدا داره الکی هزینه میکنه واسه خلقت، و از شما چه پنهون داشتم از اقامت مضحک ام تو دایره ی خلقتش لذت هم میبردم.اوه بله من هم دانشجو هستم بله بله تکراری شب ها دیر میخوابم، چون فرصتش را یافته ام کارامم بله تکراری موسیقی، فکر، قِربله 
پرفکت بودن؟کپی و تکراری حرف، کلمه، ناکافی، آب دهان، دست، تصویر، استیصالآن هم تکرار
در یک روز، در یک ساعت، همه چیز ممکن است درست شود! نکته اصلی این است که دیگران را مثل خودتان دوست بدارید. این نکته ی اصلی است، همه چیز است. به هیچ چیز دیگری احتیاج نیست. آن وقت بلافاصله خواهید فهمید که چطور می شود همه چیز را درست کرد. این حقیقتی است قدیمی. حقیقتی که بارها و بارها گفته شده، ولی باز هم بین انسان ها ریشه ندوانده!
رویای آدم مضحک | داستایفسکی
مشاهده مطلب در کانال
دروغ می شنوی، فریب می خوری، باید فراموش کنی و بگذری ولی نمی کنی، نمی گذری. باید ببخشی و بیخیال شی ولی نمی بخشی و بیخیال نمی شی.باید همه چیزو ندید بگیری ولی خب نمی گیری.چرا؟؟؟؟ چون نمی تونی به خودت خیانت کنی، چون نمی تونی خودتو خر فرض کنی، چون نمی خوای باور کنی که یه مدت تو یه فیلم مضحک و دروغی بازی کردی، به بازی گرفته شدی.
مروارید، درست ده سال پیش خودمه. همون قدر ظریف و شکننده، همون قدر صبور و با اراده، همون قدر محجوب و حرف گوش کن، همون قدر رویا پرداز و عاشق زندگی و اگه پای غرورم نذارید، که واقعا ندارم، همون قدر باهوش و با استعداد. درست زیر همون فشار و محدودیت هایی که قرار بود سقف آرزوهام رو کوتاه تر کنه. شاید به نظر مضحک بیاد اما حس میکنم سرنوشت، مروارید رو سر راه من قرار داده تا بگه: خب! فکر کن زمان ده سال به عقب برگشته حالا چه کار می کنی؟
با خودم فکر می کنم چند تا
کتاب طُرقهشاعر: وحید جلالی

از گلی رنگ و بو نمی خواهماز کسی پرس و جو نمی خواهممی نشینم به کنج خلوت خویشبعد از این های و هو نمی خواهمهر کس از هر کسی که پیغامیمی رساند، بگو نمی خواهمآرزو هم سراب موهومی استمن دگر آرزو نمی خواهمچیزی از بختِ مضحک مستپستِ بی آبرو نمی خواهممن دگر بعد از این خودم رابا آینه رو به رو نمی خواهماو که دیگر مرا نمی خواهدمن خودم را چو او نمی خواهمچشم در چشم آینه تا چند؟ من چیزی جز از او نمی خواهم
برای تهیه ی این کتاب می توان
از صبح نزدیک چهل پنجاه بار بماند امیرعباس گلاب رو پلی کردم و مشغول کارام شدم
همین چند لحظه پیش ز. م زنگ زد و بهش گفتم نه و بهونه آوردم
تلفونو با یه خداحافظی محترمانه و سلام برسونید قطع کردمو زار زدم
زااااررر زدم
من جدا روانم بهم ریخته 
یه سیکل معیوبه 
هم دلم تنگه هم مثل سگ پاچه میگیرم هم مثل گراز تنهام و تنها داراییمه و میدونم تنهاتر میکنم خودمو منه روانی و هم مثل خرچنگ میدونم تنها کسمه
چه مرگته خودمه احمق
کاش خبر مرگمو واسم بیارن با این اخلاق
 
دیروز عشقم اورد یک پست کوتاه رو نشونم داد که خنده مردم و کلی هم ناراحت شدم.
گفت تو رو خدا ببین این عشق سابقت که مانی لاندری هم دوست داره چی گذاشته.
بچه ها گرگ زاده یه پست خیلی مضحک و چیپ گذاشته بود در این شکل:
ای ارایشگر یا بیا موهام کوتاه کن یا میام میکنمت. یه همچین خزعبلی.
اینقدر دلم براش سوخت. و برای خودم.
میدونید ادمها لایه های زیادی دارن.
وقتی تو باتجربه میشی به مرور زمان و کاریزمای ادمها و همه چیشون میریزه.
وای من اینقدر خنده م گرفت.
بتونم ا
به نام حق پاک و سِرِشت
شرایط بگونه‌ای شده که نمیشود واقعیت یا حقیقت و دروغ یا نیرنگ رو از هم تشخیص داد.انقلاب ۵۷ حکومت اسلامی یک انقلاب رو برگشت به عقب بود ؛ ایران پیشرفت نکرد ، ایران قدرت جهان نشد و و و .اما حالا با تمام اتفاقات بد و خوب برای ایران عزیزمان ، به دهه چهارم انقلاب رسیدیم ؛ به نظر بعضی از کارشناسان سیاسی انقلاب ایران را نمیشود تحول یا انقلاب دانست / چرا چگونه!؟؟
انقلاب یعنی تحول در نظام سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی ، تحولی رو به پیشرف
خوب منم مثل شما، صبح جمعه دیدم قیمت تغییر کرده، برای این‌که من به شورای امنیت کشور واگذار کرده بودم، بهشونم گفته بودم به من نمی‌خواد بگید...
باور کنید تا قبل از این‌که اینو از خود آقای روحانی بشنوم، انقدر که مضحک بود، فکر کردم برای رییس جمهور جوک ساختن. چندین‌بار هم برای اطمینان گوش دادم، ولی متأسفانه واقعاً این جمله از ایشون صادر شده؛ یاللعجب!!!
 
چرا حرف‌های مشترکم با آدمها ، با دوست صمیمی‌ام حتی ته کشیده و عادت کردیم به یکسری شوخی‌های بی سر و ته؟ چرا به هیچ چیزی مشتاق نیستم و شوقم رو برای همه چیز از دست دادم؟ چرا دائما خسته‌م و توی یک هفته حداقل چهار روزش رو سردرد دارم ؟ چرا دیگه دلم نمیخواد چیزی رو برای کسی تعریف کنم ؟ چرا طوری زندگی میکنم که انگار دوهفته‌ی بعد میمیرم ، و همه چیز رو رها کردم که فقط بگذره؟ چرا خودم رو فراموش کردم و دیگه جوش‌های صورتم و ریزش موهام برام اهمیتی ندار
 فدراسیون والیبال لهستان، میهاو #کوبیاک، کاپیتان تیم ملی این کشور را به خاطر مصاحبه‌ای که در آن کلمات زشت و رکیکی را در مورد ملت ایران مورد استفاده قرار داده بود، مقصر تشخیص داد و جریمه کرد.بر این اساس، کاپیتان تیم ملی لهستان به تشخیص کمیته انضباطی فدراسیون این کشور  از 6 جلسه همراهی تیمش محروم شد. کوبیاک 7 روز فرصت دارد تا به این حکم اعتراض کند.  
محرومیت 6 جلسه‌ای کوبیاک در حالی برای این بازیکن در نظر گرفته شد که او از یک ماه گذشته اعلام کر
دوستی من و میم کاملا ناگزیر و اجتناب ناپذیر بود!اولین عکس دو نفره در حال خوردن پستونک هستیم :)
در دورانِ مزخرف و وحشتناک بلوغ یکی دوباری میم با قساوت گفت"اگر خانواده ها با هم مراودت نداشتند،من هیچ وقت با تو دوست نمیشدم" و این ابراز نظر نه چندان دوستانه برای من خیلی ثقیل بود.
من و میم مصداق بارز تضاد هستیم.اگر یکی از ما روز باشد،دیگری شب است!با تمام این اوصاف این دوستی حفظ شد و با قاطعیت همچنان میم را بهترین دوست میدانم.
امروز دفاعیه ارشد میمِ ع
 
یعنی  مضحک ترین قسمت فیلم دلدار اون قسمتیه که خواهر پژمان هر وقتی با پدرش یا
با خود پژمان تلفنی صحبت میکنه رو تخت دراز کشیده :|
درسته زنِ حامله است ولی دیگه زن حامله به این معنی نیست
 که کلا دراز کش و رو تخت باشه و تلفن هاش رو اونجا جواب بده :|
مردم رو مسخره خودشون کردند عه :| 

 
 +
  
فیلم دلدار سریالی است که در ماه رمضان در شبکه دو هرشب ،  پخش میشه !
همین که اسم یک فرد خاص رو سرچ کردم، یکی از صریح‌ترین اعترافات و مضحک‌ترین پست‌های وبلاگ خودم تو صفحه‌ی اول گوگل بالا اومد! خدایا چرا واقعا :)))))) تمام دنیا فهمیدن خب.
 
 
پ.ن:
هرشل : از تمام اتفاقاتی که تا الان برات افتاده در مورد خدا به چه نتیجه‌ای رسیدی؟ریک: به این نتیجه رسیدم که خدا حس شوخ‌طبعی بی‌نظیری داره!
"The Walking Dead"
   
 97.9.19
 98.9.19
  
 
 
ریو با دقت به حرف‌های روزنامه‌نویس گوش داده بود . درحالیکه چشم از او برنمی‌داشت با ملایمت گفت :
- رامبر ، انسان اندیشه نیست .
- اندیشه است . از آن لحظه‌ای که از عشق روی‌گردان می‌شود ، اندیشه‌ای است کوتاه . و ما دیگر لیاقت عشق را نداریم . تسلیم شویم دکتر ، صبر کنیم که چنین لیاقتی را پیدا کنیم و اگر واقعاً ممکن نباشد ، بی‌آنکه نقش قهرمان را بازی کنیم به‌ انتظار نجات عمومی باشیم . من دورتر از این نمی‌روم .
ریو با حالت خستگی ناگهانی که در چهره‌اش
واژه سانتیمانتالیسم من را یاد آن قسمت از جنایت مکافات می اندازد که صاجب خانه کاترینا ایوانونا ماجرای تصادف پدرش با گاری را تعریف می کند و کاترینا آهسته به راسکلنیکوف می گوید: زنک فکر می کند ماجرای خیلی تاثیر گذاری ست. درحالی که لازم بود پدرش فقط کمی هوش به خرج بدهد.
عکس میرحسین موسوی وقتی منتشر شد، من مجبور بودم استوری های زیادی را نگاه کنم. پست های زیادی را رد کنم. توییت های زیاد را هی بزنم که بیاید پایین. همه آن آدم ها لازم بود کمی عقب بروند و
دیروز رفتم دوستم رو دیدم و کلی خوش گذشت. کلی حرف زدیم و از چیزای مختلف گفتیم و ... :)
امروزم از عصر سردردم و یه نبضی توو سرم میزنه هی. فیلم شاینینگ رو دیدم، طبق معمول خیلی پوکر فیس طور. خیلی بازیگر زنش کلیشه ای بود، مرده هم خیلی مضحک بود: سعی میکردن فیلم بازی کنن و گند میزدن خب. بچهه خوب بود ولی :)
دارم به این فکر میکنم که اینو اگه با هم اتاقی های سابقم دیده بودم چقدر جیغ زده بودن و کولی بازی دراورده بودن!!

حالا به هر صورت، الان سردردم. احتمالا نتونم ب
خب بالاخره قسمت دوم هم آماده شد و بخونید و لذت ببرید                             دانلود کتاب                         قسمت اول
عنوان اصلی این قسمت اسطوره شناسی بود شاید فکر کنید زیاد مهم نیست ولی خب یه موضوع بسیار مهم در صفحات پایانی این بخش بود که یکی از اساس فلسفه و علوم انسانی هستش و اون اینه که انسان هایی عقاید گذشتگان خودرا مورد شک قرار می دخند و این اساس و پایه میشود در جایی از کتاب میخوانیم یکی از این نظریه پردازان کسنوفانس بود که در حدود 5
خب بالاخره قسمت دوم هم آماده شد و بخونید و لذت ببرید                             دانلود کتاب                         قسمت اول
عنوان اصلی این قسمت اسطوره شناسی بود شاید فکر کنید زیاد مهم نیست ولی خب یه موضوع بسیار مهم در صفحات پایانی این بخش بود که یکی از اساس فلسفه و علوم انسانی هستش و اون اینه که انسان هایی عقاید گذشتگان خودرا مورد شک قرار می دخند و این اساس و پایه میشود در جایی از کتاب میخوانیم یکی از این نظریه پردازان کسنوفانس بود که در حدود 5
نیرو هایِ تاریکی که تک تک سلول های بدنمُ تسخیر کردن .. منی که هنوز کلی با آرمان هاش فاصله داره..من برات ننوشته بودم از همه اون روزایی که دوست داشتم به خودم آسیب بزنم .. تو تک تکِ لحظه هام. برای زودتر تموم شدنم..چشمامو رو هر چه نور بود گرفته بودم..هِی هر روز درختای  جنگل سیاه ذهنم بزرگتر می شد .. و با آسیب زدن به خودم از هر چیز خوش حال کننده ای دوری می کردم.. ولی هیچ چیز خوش حال کننده ای برام وجود نداشت..همه لحظه هام طوری می گذشت که نباید.. انقد گذشت که ه
گاهی باید بیرون از در ایستاد کاسه ای آب بدست گرفت و بدرقه کرد خود را.. 
 مضحک است میدانم... 
 نگاه در نگاه خود شد...
 کمی بغض کرد و یکهو زد زیر گریه... 
 گفت خودم جان زود برگرد من تنهایم و چشم براهت...
 و خودم بگوید قول میدهم وقتی پیدایش کردم برگردم قول بده مراقب خودت باشی... 
 بدرقه اش کرد...
 و رفت گوشه اتاق بالش بیخیالی زیر سر گذاشت و خوابید...
 آنقدر عمیق که وقتی بیدار شدی بهار شده باشد...
 و خودم پشت در حاضر با لبخندی جاودانه... 
 گاهی باید خودمان را
 
بیشتر آدما دوست ندارن توی تنهایی بمیرن. چی از این خودخواهانه تر؟ چی از این مضحک تر؟ کنارِ دیگران زندگی میکنی، اونا رو به خودت وابسته میکنی، آدما دوستت خواهند داشت و بعد، کنارِ اونا می میری. زنده ها؟ رنج می کشن، اشک میریزن، به خاطر نبودنت، به خاطر نداشتنت ناامید میشن از زندگی و تو کجایی؟ 
زنده ها مجبورن برات مراسم ختم و یادبود بگیرن و با چشمایی که اشکاش خشک شده ببینن که عده ای به بهانهء تسکین اونا دور همدیگه جمع میشن و حرف میزنن و میخندن. زند
گاهی باید بیرون از در ایستاد کاسه ای آب بدست گرفت و بدرقه کرد خود را.. 
 مضحک است ،میدانم... 
 نگاه در نگاه خود شد...
 کمی بغض کرد و یکهو زد زیر گریه... 
 گفت: خودم جان زود برگرد، من تنهایم و چشم براهت...
 و خودم بگوید: قول میدهم وقتی پیدایش کردم برگردم ،قول بده مراقب خودت باشی... 
و بدرقه اش کرد...
 و رفت گوشه اتاق، بالش بیخیالی زیر سر گذاشت و خوابید...
 آنقدر عمیق که وقتی بیدار شدی بهار شده باشد...
 و خودم از سفر برگشته باشم، با لبخندی جاودانه... 
 گاهی
تنها بچه‌ها نیستند که بچگانه رفتار می‌کنند. بزرگسالان نیز ورای هارت و پورت‌هایشان، متناوباً بازیگوش، مضحک، خیال‌باف، آسیب‌پذیر، افسارگسیخته، وحشت‌زده، شرمسار و نیازمند دلداری و گذشت میشوند.
ما در دیدن شیرینی و شکنندگی بچه‌ها و طبیعتا کمک کردن به آنها و آرام‌کردن‌شان حسابی خبره هستیم. میدانیم که نزد آنان چطور بدترین وسواس‌ها، کینه‌جویی‌ها و خشم‌های خود را کنار بگذاریم.میتوانیم انتظاراتمان را واسنجی کنیم و توقعات کمتری نسبت به
روزی روزگاری در هالیوود، یک کارگردانِ پودوفیلیایی بود که روزها منتظرِ دیدنِ فیلمِ جدیدش بودیم و نتوانستیم تحمل کنیم و نسخۀ پرده‌ای آن را دانلود و تماشا کردیم.
یک فیلمِ بدونِ کشش همراهِ تخریبِ هیپی گَری  و شخصیت بروسلی با خشونت‌های مسخرۀ غیر واقعی و کلیشۀ تغییر تاریخ که نظیرش را در حرام‌زاده‌های لعنتی دیدیم.
در حمایت از کارگردانِ یهودیِ لهستانی، رومن پولانسکی و آکنده از تصاویر پاهای برهنه و سبکِ همیشگیِ کارگردان بیماری که در جشنواره ف
کارت را روی چراغ سرخ رنگ گیت می‌گذارم. به سرعت رد می‌شوم. دیر شده. زشت‌ترین اتفاق همین دیر رسیدن به کلاسی ست که استادش رویت حساب می‌کند. هنوز از پله‌ها بالا نرفته‌ام که پیرمردی با لهجه‌ای بامزه می‌پرسد:« آقا می‌خوام برم عبدل‌آباد. چجوری باید برم؟»  برای هفدهمین بار در این پنج دقیقه، به ساعتم نگاهی می‌اندازم و تند تند جواب می‌دهم: دروازه دولت خط چهار رو به سمت ارم سبز سوار میشی، بعد تئاتر شهر پیاده میشی و خط سه رو به سمت آزادگان سوار میش
اظهار نظر سخنگوی وزارت بهداشت و ستاد ملی مبارزه با کرونا درباره پنهان‌کاری چین مسئله‌ساز شده است و واکنش‌هایی حتی در ابعاد بین‌المللی داشته است. بنده درباره صحت آمار چین اطلاعی ندارم. احتمال دروغ‌گویی هر دولتی وجود دارد. اساساً حکومت‌ها کذاب هستند! یکی کمتر یکی بیشتر. امّا چین قطعاً مدیریت بحران قابل‌توجه و اقدامات چشم‌گیری داشته است که تنها ساخت دو بیمارستان 1000 تخت‌خوابی ظرف 10 روز چشم هر ناظر بین‌المللی را به خود جلب کرد. با وجودی ک
این روز ها فقط فرندز میبینم و هیچ کاردوستداشتنی دیگری نمیکنم . با هیچ کس هم حرف نمیزنم .کسی در مغزم دائم ملالت را زمزمه میکند. همه چیز ساکت و کند است . رنگ گرگ و میش هوا در مه .انگاری دنیا برای دیدن،شفافیت لازم را ندارد. چشم های ضعیف من هم که در این گرگ و میش که از بخت خوبش مه الود هم شده شانسی برای دیدن جزئیات ندارند. برای درک شرایط محتاج همه ی حواسم. باید همه دوبرابر شوند تا بتوانم مثل یک انسان عادی قدم بردارم. سرما انگیزه ها را خاموش کرده و اشت
نقطه.
سر خط
.
.
.
نقطه.
سر خط
.
.
.
نقطه؟ سر خط؟
«شاید گفتنی نیست و شاید باید گفته شود، شاید از گفتنش باید خجالت بکشم و شاید آنقدر مضحک است که از این که باید از گفتنش خجالت بکشم، خجالت می کشم.»
به نقطه ای رسیده ام که نمی دانم باید گذاشته شود و بروم سر خط یا چنان این پاراگراف لعنتی را ادامه دهم که از هجومِ حجمِ سنگینِ واژه هایش به سُتوه بیایم و یکباره خط بطلان بکشم روی همه ی پاراگراف های زندگی و آنی این چرک نویس را پاره کنم!
ادامه مطلب
خدایا چیزی به نام من وجود ندارد چون من از خودم چیزی ندارم
همه چیز توئی و از توست
جسم است که تو داده ای
قدرت است که تو داده ای
تنها چیزی که من دارم و از قضا آن را هم تو داده ای، اختیار است و من با اختیاری که تو داده ای افسار مابقی داده هایت را در دست دارم.
خدایا من ماموری بیش نیستم.
توئی مدیر و مدبر و اداره کننده ی امور و منم مامور اجرا و واسطه تحقق اراده تو.
خدایا توفیقی ده که لایق واسطه بودن و ابزار تحقق اراده ی تو باشم و امانتی را که ابزار انجام ما
بسم الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
حیوان بودن خود را ثابت کردند و به جای آب به کودک شش ماهه ای که از شدت  تشنگی از حال رفته بود و تاب نگه داشتن سر را هم نداشت 
او را بر روی دستان پدر 
با تیر سه سر ذبح کردند
(کینه و بغض و عداوت و نفرتی که از پیامبر و اهل بیت پیامبر دارند را بهترازین نتوانستند ثابت کنند)
و با وقاحت تمام می گویند  اگر با شنیدن این عبادتهای ما (از نظر انسانیت جنایت‌هایی که مرتکب شده اند)گریه کردی  برای خداوند
امروز یه سوتی خیلی وحشتناک و مضحک دادم.با همسرم داشتیم در مورد هنرمندهایی که فوت شدن حرف میزدیم که یهو پرسید راستی جمشید مشایخی هم فوت کرد؟گفتم آره بابااااا.چطور یادت نیست؟
بعد گفت از هم دوره ای های اون الان علی نصیریان مونده و محمد علی کشاورز.گفتم نه بابا محمد علی کشاورز هم فوت کرده.گفت نه زنده س.منم اصرااااار که نه فوت کرده.مگه بابای لیلی رشیدی رو نمیگی؟خب باباش فوت کرده دیگه...
نمیدونم چرااااااااااااا و به چه علتتتتتت مغزم با من اینکارو م
داشتم متنی رو می نوشتم برای ح. ا بفرستم . بابا اومد توی اتاق گفت حس میکنم جای لوزه ام چیزی هست . نگاه کردم و به نظرم یک برجستگی روی لوزه ی چپ بود . میخواستم بگم ولی گفتم بذار سمت راستی رو هم نگاه کنم شاید چشمم داره اشتباه می بینه . و بعد وقتی داشتم لوزه ی راست رو نگاه میکردم یادم اومد که شب امتحان سر و گردن مجبور شدم گوش و حلق رو حذف کنم . نمیدونم چرا گفتم چیزی نیست فکر میکنین . بعدش بابا ازم پرسید چطور چیزی نیست ؟ لوزه ی چپ یه برجستگی داره . نمی بینی
اسنپ؛ موجی که چند روزی فضای مجازی را فراگرفت و با انتشار عکسی از دیدار راننده و مسافر به ساحل سکوت و انفعال نزدیک می‌شود. عکسی که پر بود از دردهایی که نمی‌شود گفت و اجباری که لبخندش هم مضحک است و آینده‌ای که به آتش زیر خاکستر می‌ماند! همان رعب و ترسی که گاهی ما را به رعایت قانون وامی‌دارد سبب شد امر به معروفِ راننده یک شبه میوه دهد و امان از درختی که ریشه ندوانده باشد و فقط #او ست که می‌داند این درخت بی‌ریشه در تندباد بعدی چه پیامدهای ناگوا
به عنوان انسانی که با سرعت حس بر دقیقه در حال تغیر خلق و خو هستم باید اعتراف کنم که تغیرات ناگهانی یک انسان به نحوی که دیگر با نگاه کردن به چشم هایش نتوانی شناسایی کنی او کیست و همان نگاه اهرمی بشود به جهت ریست فکتوری کردن تمام اطلاعاتی که از او در ذهن داشتی هنوز برایم قابل هضم نشده است، اصلا شهامت نمایان کردن این انسان جدید در برابر دیدگان هم بحث دیگریست که چه سلسله اتفاقات ناخوشایندی سبب می شود اینگونه چهره ی بی رحمانه ای از خود بروز بدهیم،
نجفی،همسر دوم اش را با ضرب گلوله کشت! شاید
بگویید این خبر هم در کنار سایر خبرهای قتل است!اما نه! باید از تصویرش شروع کرد!خود
در کنار عشق باز یبا معشوق مقتول مرحومش! البته به مانند استاد پرویز پرستویی..!باید
عکس نجفی را در کنار یک چهره مذهبی میگذاشتم و میگفتم مردم خودتان قضاوت کنید..!آه
یادتان آمد؟ حالتان بهم خورد؟ دیدید عکس مدیر جوان شبکه سه با کاپشن بهاره احمدینژادی
را در کنار فردوسی پور سه تیغ کرده کت و شلواری و روغن به مو مالیده گذاشته بود؟
چ
(من در تصویر قایقی خواستم ساخت، که کاش با همان دور شده بودم)
الف.
 نوشتن را از یاد نبرده باشم خوب است. بعد از الف، ب می‌آمد به گمان‌م.
مضحک‌ترین اتّفاقی زمانی که برای آدم می‌افتد دیر گذشتن در عین "چه زود گذشت"‌ست. حالا که به یاد می‌آرم تمام روزهای گذشته را، روزهایی که قرار بود نوزده‌ساله‌گی سال رشد باشد، روزهایی که قرار بود به هول‌ناکیِ سال قبل‌ش نشود، روزهایی که قرار بود هم کار کنم و هم درس بخوانم، قرار بود استاپ‌موشن‌م تمام بشود، قرار
بعد از انتشار فیلم «جوکر» ساخته‌ی تاد فلیپس، یک سوال به صورت جدی در محافل نقد فیلم و برخی محافل سیاسی مطرح شد، سوالی درباره جهت‌گیری ایدئولوژیک فیلم: آیا جوکر یک فیلم ضدسرمایه‌داری است؟ در پاسخ این سوال باید گفت: «جوکر؟ ضدسرمایه‌داری؟ شوخی می‌کنید!» اما چرا ادعای ضدسرمایه‌داری بودن جوکر تا این حد غیرمنطقی، خنده‌دار و مضحک است؟ چرا تار و پود جوکر با حرکت در خلاف مسیر سرمایه‌داری بیگانه است؟
ادامه مطلب
همون‌طور که این‌روزها از هذیانات پی‌درپی من پیداست، اوضاع روحی خوبی ندارم. تاسف‌بار این هست که اغلب ساعات روز رو بیرون از خونه و مشغول پنهان‌سازی هستم. از مشاوره‌های بیهوده‌ی پارسال این دستم اومده که اگر احساسات سرکوب بشن عوارض خودشون رو نشون خواهند داد. اما چاره‌ای دارم آیا؟ از صبح باید سر کار باشم و این گروه پژوهشی رو هم با زور به مشغله‌هام اضافه کردم. نمی‌تونم تمام مدت افسرده و لال باشم. نتیجتا این که وقتی می‌رسم خونه خاموش و بی‌ص
گمانم خودت بدانی که من تمام این بازی‌های مسخره‌‌ی تو را جدی می‌گیرم‌. در واقع تو تماما یک آدم جدی و بی‌منفذی. و غیر از این از عهده‌ی من برنمی‌آید. مگر گاه به تکرار کردن آن. از سر جدیت.

صورتِ پلیدت را با دو خط. انقطاع خطوط، میان دو خطِ صاف‌. 

دو خط صاف اطراف نام تو به چشم خودت هم نیامده بود. که تمام خطوط درهمِ پلید را می‌بلعد بدون اینکه پیدا شود.

می‌دانم به تو گشاد است که «درخواست» می‌کنم همیشه.

من هم دلتنگ‌ات هستم. و به همین مرض دچارم اما
(من در تصویر قایقی خواستم ساخت، که کاش با همان دور شده بودم)
الف.
 نوشتن را از یاد نبرده باشم خوب است. بعد از الف، ب می‌آمد به گمان‌م.
مضحک‌ترین اتّفاقِ زمانی که برای آدم می‌افتد دیر گذشتن در عین "چه زود گذشت"‌ست. حالا که به یاد می‌آرم تمام روزهای گذشته را، روزهایی که قرار بود نوزده‌ساله‌گی سال رشد باشد، روزهایی که قرار بود به هول‌ناکیِ سال قبل‌ش نشود، روزهایی که قرار بود هم کار کنم و هم درس بخوانم، قرار بود استاپ‌موشن‌م تمام بشود، قرار
 
غرور لعنتی همواره چوب لای چرخ زندگی‌های مان انداخت .گوش ندادیم به حرف کسی که دل سوزمان بود .انجام ندادیم کاری را که می‌دانستیم باید .پیام ندادیم به کسی که دل‌تنگمان بود .نگاه نکردیم به کسی که برای دیدنش لحظه‌شماری می‌کردیم .نرفتیم ، نخواستیم ، نپرسیدیم ، چرا ؟چون مثلا غرورمان خدشه‌دار می‌شد ، می‌رفت زیر سوال ، لگدمال می‌شد !ولی اصل ماجرا چه بود ؟ یک لج‌بازی کودکانه‌ی مضحک با دل مان که خیلی چیزها را از ما گرفت !
چند وقت پیش که ققنوس سالم بود، دیدمش.داستانش به شکل کاملا خلاصه: پسرک داستان عاشق دختر نابینایی میشه و بعد از اون زندگی هر دو برای همیشه تغییر می کنه...
باید بگم که عاشقانه قشنگی بود و دوستش داشتم. هر چند می تونست بهتر هم باشه. گاهی سکوت‌های سو جی عصبیم می کرد ولی مدلش اینطوریه! اتفاقات شانسی هم که جزو فیلم های کره ایه و باید پذیرفت:دی
بازیگرانش هم سو جی ساب (که من بهش می گم مرد هندسی :)) و هان هیو جو بودن.
ترک ها هم سال ۲۰۱۴ اومدن یه فیلم از رو همین
غلبه بر ذهن و غلبه بر انسان. سالک توأمان به نظام باورها و عادات خود در دو سوی درون و بیرون می‌تازد و بر هر دو جهان غلبه می‌کند. ابتدا در درون،‌ سپس در بیرون. برای سالک راه زندگی، زندگی تماماً معلّم است و از در و دیوارش درس و نکته می‌ریزد. حال خردمند می‌بیند و می‌نیوشد و شکر می‌گذارد و جاهل چشم می‌بندد و ابرو تُرُش می‌کند و زبان گله و شکایت دراز می‌کند. باری فرزند کوچه‌های تاریک انسان، حال نور خدا را یافته و بر بالهای موسیقی او به سوی خانه
دلم می‌خواهد یک عاشقانهٔ طولانی بنویسم.
یک وقتی خیال می‌کردم نوشتن از عشق مال دفترهای گل‌گلی و دفترچه‌های خصوصی پنهان‌شده در کشوهای دورافتاده است. مال سررسیدهای خاطره‌انگیزی که تبدیل به دفتر خاطرات شده‌اند و مال پوشه‌ای که در آن صدای خودم را در روزهای مختلف، در لحظات خاصی که کسی برای شنیدن حرف‌هایم و قلمی برای نوشتنشان نبوده، ضبط کرده‌ام.
یک وقتی فکر می‌کردم نوشتن از عشق، ولو منتج از یک احساس واقعی، باز هم ما را محتاج کلمات تکراری خ
Here 
چشم هام پوشونده شدند
باخون پوشونده شدند
بهم بگو چرا
دروغ نمی گم
 
یه باد سرد می وزه
حس میکنم چشم ها رو منه
تمام دردی که در رگ هام در جریانه
 
دستان گره خورده من بی حال می شن
همه به من سنگ پرتاپ میکنن
اما من نمی تونم فرار کنم
 
این اصلا بامزه نیست
این برای کیه؟
لطفا یکی به من بگه
حالا در این مسر سوزان روی اتش
 
لطفا من نمی خوام فریاد بزنم
(چشمان شیطان می اید، چشم ها بازه،چشم ها بازه)
 
لطفا نمی خوام فریاد بزنم
(فریاد بزن ، فریاد بزن ،فریاد بزن)
در
 خیلی تلاش کردم که به بابامو قانع کنم برای جبران  تمام تبعیض های جنسیتی ای که در جامعه بر جنس من روا شده علی الخصوص کوچک تر بودن بخش زنونه بی آر تی ، باید به من بیشتر از دادشم عیدی بده(البته نظر شخصی من اینه چون اون میره سر کار کلن نباید عیدی بگیره:دی)
پدر نه تنها قانع نشده که حتی راضی نمیشه پاور بانکو به منو داداشم که امشب مسافریم بده،آخر سالی میخواد بهمون نشون بده هیتلر اگه مشدی بود چه شکلی میشد:||||||
امسال در جواب تمام شوخیای مضحک که'مانتوی ما
باید امشب بروم.
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست،
رو به آن وسعت بی‌واژه که همواره مرا می‌خواند.
یک نفر باز صدا زد: سهراب
کفش‌هایم کو؟
 
سهراب شاید دلی زخم خورده داشت، جانی که هیچکس تکه هایش را نچسباند، بخیه نزد. خسته بود از مردمان خاکستری، آدم های فراموش شده در گذشتن و رفتن پیوسته، در تکرار روزها، در روزمرگی ها. از نارفیقان فراموش کننده در قهقه های خوشی. شاید درک نمی کرد چ
سلام..روز خود را پر قدرت شروع می کنیم با تکرار یک جمله انگیزه بخش: این جهان،جهان تغییر است نه تقدیر..در جهانی که اتفاقات آن را هر کدام از ما در هر لحظه با ارسال فرکانس رقم می زنیم و هر لحظه می تواند نوع فرکانس ارسالی ما تغییر کند، اعتقاد به موضوعی به نام تقدیر واقعا مضحک و خنده دار است.بهتر است دیدگاهمان را تغییر دهیم تا به توانایی خود در تغییر زندگی ایمان آورده و فراموش نکنیم تنها با تغییر درون ما است که اتفاقات و شرایط بیرون از ما نیز تغییر می
سلام..روز خود را پر قدرت شروع می کنیم با تکرار یک جمله انگیزه بخش: این جهان،جهان تغییر است نه تقدیر..در جهانی که اتفاقات آن را هر کدام از ما در هر لحظه با ارسال فرکانس رقم می زنیم و هر لحظه می تواند نوع فرکانس ارسالی ما تغییر کند، اعتقاد به موضوعی به نام تقدیر واقعا مضحک و خنده دار است.بهتر است دیدگاهمان را تغییر دهیم تا به توانایی خود در تغییر زندگی ایمان آورده و فراموش نکنیم تنها با تغییر درون ما است که اتفاقات و شرایط بیرون از ما نیز تغییر می
1. تو آسانسور بودیم یه دختر و پسر از شرکت بغلیمون هم بودن.. تو یکی از طبقات وقتی آسانسور باز شد نگهبان ساختمون جلوش وایساده بود.. دختره همچین بلند و با انرژی باهاش سلام و احوالپرسی کرد که منه ژولیده یهو از خواب پا شدم... یاد خودم افتادم روزگارانی که منم اینجوری بودم... پست هاش هم حتی هنوز تو وبلاگ هست..

2. نینی دار شدن بنظر من فقط از روی خودخواهی و سرگرمیه.. آدم ها بعداز مدتی که رابطه زناشوییشون بورینگ میشه به فکر یه تنوع میفتن، یه اسباب بازی گوگولی
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
 
مگر میشود ادعای انتظار ظهور داشت و مانند سد ایستاد در مقابل درآمدهای اقتصادی شیعیان امام؟
چقدر مضحک است
ادعای انتظار داریم و با واردات ویا باخرید کالاهای ساخت کشورهایی که هیچ اعتقادی به آقا و مولایمان اباصالح المهدی ندارند در رونق اقتصادی شان بکوشیم و بازار شیعیان اباصالح المهدی را از رونق بیاندازیم.با اختلاس کمر اقتصاد شیعیان را بشکنیم
بدون شک اعتقادی به آقا امام زمان عجل الله
 
 
    هیچگاه این ماجرا از ذهنم نمی‌رود که در یکی از نشست‌های مثنوی‌خوانی، یکی از این خانم‌های به‌اصطلاح اهلِ عشق! بر حکمِ قصاص معترض بود و با استناد به اشعارِ مولوی، می‌گفت که انسان‌ها باید به یکدیگر عشق بورزند و هرگز در پیِ انتقام از هم نباشند. استدلالش هم این بود که اگر یک آجر از سقف کنده شود و روی سرِ کسی بیفتد، امکان ندارد آن شخص در پیِ شکایت و انتقام و قصاص از سقف، برآید! چرا ما انسا‌ن‌ها به اندازۀ یک آجر هم نسبت به هم‌نوعِ خود گذش
۱
نور آفتاب اصلاً درون این مغازه‌ی کوچک رخنه نکرده بود. تنها پنجره‌ی مغازه، سمت چپِ درِ ورودی، با کاغذ و مقوا پوشیده شده و یک لوح اعلان هم روی دستگیره‌ی در آویزان بود.
نور لامپ‌های مهتابیِ سقف روی پیرزنی افتاده بود که داشت به سمت بچه‌ای می‌رفت که در کالسکه‌ای خاکستری بود.
«آه! داره می‌خنده.»
مغازه‌دار، زن جوان‌تری که کنار پنجره رو به صندوق نشسته بود و حساب‌هایش را بررسی می‌کرد، بااعتراض گفت «پسر من می‌خنده؟ نخیر خانم، فقط داره شکلک د
بعضی از شعرها را فراموش کرده‌ام. همان قدر که بعضی از خاطرات زنده و شفاف در مقابل چشمانم حاضرند اما از بعضی دبگرشان چیزی جز ابهام و گنگی گیج‌کننده در یادم نیست. می‌گفتند زمانی قوی و قدرت‌مند هستی که توانایی صرف نظر کردن داشته باشی. قدرت رفتن و برداشتن و داشتن اما نرفتن و برنداشتن و نداشتن. اما برای من همیشه نادیده گرفتن چیز قوی‌تری بود، بسیار قوی‌تر از صرف نظر کردن. نادیده گرفتن. نادیده انگاشتن. که در این نادیدگی حتی تو اهمیتی هم برای آن چی
سلام
شاید سوالم خیلی مسخره و مضحک به نظر برسه، من یک دختر سی و سه ساله هستم و مدت چند ماهه شاغل شدم، مشکلم اینه که تا به الان هر کسی که بهم در مورد مشکلاتم متلک و نیش و کنایه انداخته، بعدش همون فرد از من جلو زده! و من کم آوردم!  
در مورد بیکاریم، من  بعد فارغ التحصیلیم یه جایی رفته بودم واسه کار، آخرش کارم ردیف نشد، اون موقع  بیکار بودم، نیش و کنایه بیکاری شنیدم از یکی دو نفر، جالبه مدت کوتاهی  اون چند نفر استخدام شدن و من بیکار موندم!  
یا یک
من تلویزیون نمی‌بینم ، همه ی آگاهی و خبری که من از وضعیت اطرافم دارم از چنلای یوتیوبه که گهگاهی اعلانش منو کنجکاو میکنه. و الان یه ویدیو دیدم مال دوم دسامبر بود ، ینی دیروز . و من واقعا تهوع دارم . این موضوع میدونید باعث شد که هر دفه که میام که یه حرفی از زندگیم بزنم تو این وبلاگ که بقیه میبینن ، واقعا یجورایی خجالت بکشم که تو چرا میخوای از خودت حرف بزنی؟ چه اتفاقاتی برای آدمای اطرافم افتاده و من می‌خوام درمورد خودم حرف بزنم. باید خفه شم . چطور
من تلویزیون نمی‌بینم ، همه ی آگاهی و خبری که من از وضعیت اطرافم دارم از چنلای یوتیوبه که گهگاهی اعلانش منو کنجکاو میکنه. و الان یه ویدیو دیدم مال دوم دسامبر بود ، ینی دیروز . و من واقعا تهوع دارم . این موضوع میدونید باعث شد که هر دفه که میام که یه حرفی از زندگیم بزنم تو این وبلاگ که بقیه میبینن ، واقعا یجورایی خجالت بکشم که تو چرا میخوای از خودت حرف بزنی؟ چه اتفاقاتی برای آدمای اطرافم افتاده و من می‌خوام درمورد خودم حرف بزنم. باید خفه شم . چطور
من اونقدر خلم که دست مستر و خودمو میگیرم طرح ناخنامونو چک میکنم میگم وایسا ببینم درآینده ی (دورررررر) ((مستر از بچه خوشش نمیاد!)) طرح ناخنای بچم چه شکلی میشه اگه ترکیبی باشه طرح ناخنامون یا مثلا شبیه ناخنای من میشه یا مستر ولی انتخاب سختیه چون طرح ناخنای هردومون خوشگله چشماشم مث چشمای باباش سبزآبی هم باشه حله البته رنگین کمونی بگم بهتره چون تو موقعیت های مختلف رنگ عوض میکنه چشمای بچم
تازه دوست دارم مث خواهرشوهرم فندق و با نمک هم باشه خواهر کو
شاید من یک شخصیت خاص هستم که با بدترین شرایط (از جهت ظرفیت خودم) مانوس میشم! حتی وقتی خونه‌ی اولم جای خیلی دوری بود و به هیچ جا دسترسی نداشت! آفتاب نداشت برای منی که داشتن نور خورشید اینقدر مهمه همیشه انگار توی سایه بودم. حتی وقتی که خونه‌ی دومم بازم دور بود طبقه‌ی سوم بدون آسانسور، و خیلی کوچیک! ولی من دل بسته بودم بهش. به آفتابی که از طلوع تا غروب خورشید داشتم به حس و حال زندگی عزیزم که دودستی چسبیدم بهش. به حال عاشقانه‌ای که موقع پختن غذام د
امیدی بر جماعت نیست، میخواهم رها باشم
اگر بی انتها هم نیستم بی ابتدا باشم
چه می شد بین مردم رد شوی آرام و نامرئی
که مدتهاست میخواهم فقط یک شب خدا باشم
اگر یک بار دیگر فرصتی باشد که تا دنیا -
بیایم دوست دارم تا قیامت در کما باشم
خیابانها پر از دلدار و معشوقان سر در گم
ولی کو آنکه پیشش میتوانم بی ریا باشم؟
کسی باید بیاید مثل من باشد، خودم باشد
که با او جای لفظ مضحک من یا تو، ما باشم
یکی باشد که بعد از سالها نزدیک او بودن
به غافلگیر کردنهای نابش آشن
سینما ایران مال تهرانآقای تشکری نیا ( کمپانی پویا فرتاک قرن ) مسئول سینمای ایران مال تهران می‌باشند . همینطور سینمای ایران مال میزبان برگزاری فیلم های فستیوال فجر هم می‌باشددسترسی به سینما از طریق مترو ایران خودرو قابلیت و امکان پذیر میباشدگروه سینمایی بازار ایران بزرگ در فستیوال فیلم فجر سی وهفتم با نمایش فیلم مضحک گشوده به کارگردانی همایون بی نیاز زاده تحت عنوان مدرنترین سینمای مرز و بوم آغاز به عمل کرد . تی
تگزاس فیلمی است که با سطحی‌ترین ابزار ممکن قصد داشته تا در بُعد تجاری موفق شود و متاسفانه به هدف خود نیز رسیده است. در ادامه با نقد این فیلم همراه باشید.
سینمای کمدی امروز ما با وضعیت چندان جالبی رو‌به‌رو نیست. در چند سال اخیر تعداد زیادی فیلم ایرانی را دیده‌ایم که همگی آن‌ها از یک سری اصول و قواعد سطحی و غیر حرفه‌ای تنها برای فروش بیشتر استفاده کرده‌اند و از آنجایی که اغلب آن‌ها با به کار بردن همین اصول به هدف خود می‌رسند و فروششان تضمی

متن شبهه:
«محمدرضا پهلوی هر که بود، «دزد» نبود، وطن‌پرست بود و سودای پیشرفت ایران را داشت. در مورد وابستگی‌اش به غرب هم زیاد اغراق می‌کنند. تاریخ می‌گوید بارها جلوی زیاده‌خواهی غرب ایستاد.»
پاسخ شبهه:

1⃣ این جملات مضحک تنها یکی از صدها توئیتی است که جریان‌های سلطنت‌طلب و ضدانقلاب در روزهای اخیر و همزمان با سالگرد فرار محمدرضا از ایران در فضای مجازی منتشر کرده‌اند و برای تطهیر شاه مخلوع و معدوم این جریان‌ را به راه انداخته‌اند؛ این
داشتم فیزیک مطالعه می‌کردم. از روی کتابی که پارسال گرفته بودم. توی گیر و دار سر و کله زدن با فوتون و ریدبرگ، چشمم به یه چیزی خورد که اول جا خوردم ولی بعدش زدم زیر خنده. نیوتون داشت به من زبون درازی می‌کرد!!
قضیه از این قراره که فیزیک دوازدهم، چهار فصل داره. داخل این کتاب، ابتدای هر فصل، کاریکاتوری از نیوتون رو گذاشته که عکسش اینه: 
منم به کاریکاتورهای فصل دو و سه و چهار، یه سری جزئیات اضافه کردم که اینجوری مضحک شده: 
 
نمی‌دونم پارسال دقیقاً چ
خرداد و تیر امسال توی یه دفتر اظهارنامۀ مالیاتی می‌زدم. یکی از مؤدی‌هام یه خانمی بود که مغازه‌اش رو اجاره داده بود و می‌خواست اظهارنامۀ مالیات بر درآمد اجاره بزنه. مثل همه یه سری سؤال ازش کردم که ببینم چه معافیت‌هایی می‌گیره یا نمی‌گیره و یکی از سؤال‌هام هم این بود که خدا نکرده بیماری خاصی نداره و هزینۀ درمانی نمی‌ده؟ گفت چرا برای کنسر سینه کلی خرج کرده و بعدش من یه سری توضیح دیگه دادم و سؤال و جواب‌ها ادامه داشت تا اظهارنامه‌اش تموم
انقدر دیگه خسته و بی اعصابم که کیبرد رو گرفتم تو بغلم و تایپ میکنم
از بس رفتم تو سایت دانشگاه و این دو تا نمره نکبتی رو نذاشته بودن...بس کنین دیگه استادای دیوووونه !!!!
زیر لفظی میخوان واسه دوتا نمره ...
امشب آخرین فرصت نهایی کردنه و اینا حوصله اعتراض دانشجو جماعت رو ندارن !!!!
من که میدونم راس ساعت 11و 55 دقیقه همه نمره هارو میذارن و بعدش نهایی میکنن...همه نمره های بی منطق و عدلشونووووو!!!!
خیلی نامردیه ...خب اعتراض حق ماست ...چرا اینطوری برخورد میکننن؟؟
«من از ابتدای ریاست‌جمهوری خود، در کنار شما ایستاده‌ام و دولت من به حمایت از شما ادامه می‌دهد. ما اعتراضات شما را به دقت زیر نظر داریم و از شجاعت شما الهام می‌گیریم».
وای بر آنهایی که با این پیام دلگرم شدند. و وای به حال کسانی که باعث شدند این مردکِ نارنجی به خودش اجازه بده این حرفا رو بزنه. وای به حال شمایی که دل دشمن رو شاد میکنی. وای به حال تو که گیج شدی و دشمنت رو نمیشناسی. وای به حال اونی که زمین بازی رو گُم کرده. 

چقدر خوبه که لابلای گفت و
امروز اولین روزِ باشگاه رفتنم بود، خوشحالم، و راضی ام از خودم، امیدوارم راضی بمونم، این بار بدنسازی رو نه فقط به امیده چاق شدن بلکه برای داشتن یه جسم سالم تر شروع میکنم و ادامه میدم تا روزی که زنده ام ، چنتا درس مهم به خودم دادم این چن روز: 1. خودمو رو با هیچ چیز و هیچ کس تحت هیچ شرایطی مقایسه نکنم چون این نوع مقایسه واقها مضحک و عبث هستش 2. وقتمو صرفاً برای فعالیت هایی صرف کنم که در راستای هدف هامه 3. من همین الان ایده‌آل ترین و کافی ترین ام در نو
بسمه تعالی
ظریف تحصیل کرده ی آمریکا در 3 مقطع کارشناسی،ارشد و دکترا.
ظریف کسی که معتقد بود آمریکا می تواند با یک موشک سیستم دفاعی ایران را نابود می کند.
ظریف کسی که چندین سال در خصوص مذاکرات برجام نافرجام با دشمنان اسلام و ایران به خصوص شیطان بزرگ  مذاکره کرد.
ظریف کسی که در هنگام سفر مهم دکتر بشار اسد به ایران استعفا داد.
ظریف کسی که ...
ولی در بیانی کوتاه در خصوص تحریم آقای ظریف از سوی آمریکا شاید بتوان چنین گفت :
آمریکا به همراه سایر دولت های ا
 امیدی بر جماعت نیست، میخواهم رها باشم
اگر بی انتها هم نیستم بی ابتدا باشم
چه می شد بین مردم رد شوم آرام و نامرئی
که مدتهاست میخواهم فقط یک شب خدا باشم
اگر یک بار دیگر فرصتی باشد که تا دنیا -
بیایم دوست دارم تا قیامت در کُما باشم
خیابانها پر از دلدار و معشوقان سر در گُم
ولی کو آنکه پیشش میتوانم بی ریا باشم؟
کسی باید بیاید مثل من باشد، خودم باشد
که با او جای لفظ مضحک من یا تو، ما باشم
یکی باشد که بعد از سالها نزدیک او بودن
به غافلگیر کردنهای نابش
بند تنبان خدای اهل سنت عمری
نمونه‌ای از توحید اهل سنت عمری
در کتاب صحیح (غلط) بخاری (که از نظر اهل سنت عمری صحیح‌ترین کتاب پس از قرآن است) روایتی هست که نشان می‌دهد طبق عقیده اهل سنت عمری خداوند بند تنبان دارد.
بخاری از بزرگ‌ترین علما و محدثین اهل سنت عمری در این کتاب روایت کرده است:
٤٨٣٠- حَدَّثَنَا خَالِدُ بْنُ مَخْلَدٍ حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ قَالَ حَدَّثَنِی مُعَاوِیَةُ بْنُ أَبِی مُزَرِّدٍ عَنْ سَعِیدِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی هُرَیْ
وقتی با عنوانی مثل بیا پیش بابایی مواجه می شویم، خود به خود پیش بینی می کنیم که تحمل چنین فیلمی عجیب و کمی سخت است. اما در مقابل، ژانرِ فیلم ما را مجاب می کند استدلال دیگری پیرامون فیلم داشته باشیم. بیا پیش بابایی فراتر از یک سفر معمولی به سمت پدر است، واضح تر بگویم هیچ چیز این اثر قابل پیش بینی نیست. بیا پیش بابایی، فیلمی مهیج به کارگردانی انت تیمپسون و با بازی الیجا وود است. یک جوان بعد از سال ها دوری، به واسطه نامه پدرش تصمیم می‌گیرد تا به دی
همین چند سال پیش بود.
میانه ی اردیبهشت، اوج بهار، همراه رایحه ی شکوفه ها آمدی.
هوا گرم بود، آسمان آبی و هیجان دیدنت نفس گیر.
نمی دانم تو چند بار جلوی آینه دست روی ته ریشت  کشیدی؛ اما من ده بار رنگ شالم را عوض کردم.
بار اول را می گویم. هوا گرم بود، قلبم پر از طپش تو و دستانم از اضطراب دیدنت سرد.
تو خجالتی بودی و من کم حرف.
لبخند زدم و گفتی:
"چه جو سنگینی! تا به حال اینجوری نشده بودم!"
تا به حال؟ و من آن قدر محو چشمانت بودم که نپرسیدم:
"تا به حال؟ مگر چند
به تک ستاره ی آسمان شب، سلامبه تک برگ شاخسار درخت خشک، سلامبر اخرین امید روزهای بر بادبه اخرین روزنه در تاریکی، سلامسلام به کوچه های نم زده از بارانبر آستان قدم پوش جلوگه یارانسلام بر تکه ابر این غروب تنهاییبر دل خونین و چرکین این آسمانسلام بر قطرات اشکهای بی حاصلبر غصه های دریای دل بی ساحلبراین یگانه مفلوک قرن نفرینیبر این زمانه ی چنگ خورده ی باطلدر این مراحل هفت وادی عطاردر این هفت خوان بی نشان و بی کس و کاردر این یگانه دهلیز پرهراس بی پا
توی دوران دبستان بچه هایی بودن که زیاد مهارت ارتباطی قوی نداشتند و نتونسته بودند دوستان زیادی برای خودشون پیداکنند؛ این وسط مامانهایی هم بودند که نگران بچه هاشون بودند و میومدن مدرسه و به من میگفتند که لطفا با دختر منم دوست باش! یا با دختر منم بازی کنید! منم میگفتم باشه ولی عملا بلد نبودم برای دوست شدن باید چیکار کنم! چون دوست شدن خودم با دوستام یه کار امری و دستوری نبود! با هم دوست شدیم و خودمون هم علتش رو نمیدونستیم!
دیشب یه دفعه این چیزا او
هر چقدر تلاش می‌کنم به خودم بقبولونم که بعضی چیزها تفاوت فرهنگیه و سعی می‌کنم باهاشون cool برخورد کنم، ولی باز هم بعضی چیزها آزارم می‌ده.
اوایل ورودم به دانشگاه دوست نداشتم کسی بدون این‌که بهش اجازه بدم، من رو به اسم کوچکم صدا کنه. قبلا همواره خانم + نام فامیلی صدا شده‌بودم و کسی جرات نداشت اسم کوچکم رو به تنهایی استفاده کنه برای مخاطب قرار دادنم. حتی پسرخاله‌ام که فقط 40 روز با من تفاوت سنی داره! حتی فلان دبیر آقا که به همه می‌گفت سارا، آیدا
حالا ما نه با این کار داریم که چرا کی روزه می‌گیره یا نه، نه می‌ذاریم کسی ازمون بپرسه چرا روزه می‌گیری یا نه؛ چون غالباً نه ما درست دربارۀ این مسائل صحبت می‌کنیم، نه کسی، و کلاً هم قصد توجیه خودمون یا کسی رو نداریم؛ ولی وجداناً چرا وقتی در جواب به «روزه‌ای؟» می‌گیم «آره»، چُنین متعجب می‌شید؟ خب اگه می‌خوای جواب مد نظر خودت رو بشنوی چرا اصلاً می‌پرسی؟
و به همین صفحۀ مضحک تاپ‌بلاگ نودوشیش قسم هرکی بیاد اینجا بحث عقیدتی راه بندازه چُنان
۱-هنگام یادگیری یک مطلب مهم آدامس بجوید.
احتمالا بعد از خواندن این مطلب به این فکر می کنید که از این به بعد باید آدامس جویدن در کلاس های درس آزاد شود! در واقع به دلایلی کاملا ناشناخته آدامس جویدن باعث افزایش فعالیت هیپوکامپ در مغز میشود که مرکز یادگیری است و ناحیه بسیار مهمی برای حفظ و نگهداری مطالب مهم محسوب می شود.
طبق یک تحقیق انجام شده در انگلیس نشان داده شد که نمرات امتحانی دانش آموزانی که در کلاس آدامس می جویدند بیشتر از دانش آموزان دی
اشکال و نشانه ها طراحی لوگو نقش بسیار زیادی در طراحی لوگوی مفهومی دارند و میتوان به وسیله ی اشکال تاثیر گذاری لوگو را چندین برابر کرد به شرطی که اصول آن رعایت شود هدف اصلی در طراحی لوگو ایجاد انعکاس و مفهومی از کار شرکت است که باید به درستی انجام شود استفاده از اشکال مضحک در طراحی باعث خدشه دار شدن محبوبیت یک شرکت میشود همچنین کپی برداری از نشانه های دیگر نیز باعث میشود لوگو خاصیت منحصر به فرد بودن خود را از دست بدهد نشانه ها عناصر گرافیکی هس
۱. آه اسمورودینکا، چرا ما مضحک‌ترین گونه‌ی جانوری هستیم؟ ما می‌دونیم که مهم نیستیم و در عین حال در رابطه با وجودمون به شدت جدی‌ هستیم. جدیّت در رابطه با چیزی که تا حد زیادی از کنترل ما خارجه. چطور می‌شه از مضحک بودن این داستان غم‌انگیز کم کرد؟
۲. اسمورودینکا، من اینجام که تمام قد پشت این میکروفون حاضر بشم و از کمبودهای بزرگی که توی زندگی شخصی‌‌م باهاشون روبه‌روئم حرف بزنم: کون بزرگ و قد 154 سانتی‌متری خودم رو به دیگران نشون می‌دم و می‌گم
همیشه به کسانی که برای خودشان کار می‌کنند، غبطه می‌خورم. مثل کارگردانان، آهنگساز و حتی کسانی که داخل مغازه خودشان مشغول فروش هستند، مثل محصولات مواد غذایی و غیره.
اگر یه فرصت دوباره زندگی از دوره نوجوانی داشتم به هیچ‌وجه کارمند نمی‌شدم. گرچه در شرایطی قرار گرفتم که هیچ‌چاره‌ای نداشتم به جز کارمندی و حقوق بگیری. به خصوص که کارمندی به روحیه بنده ابدا سازگار نیست و متنفرم از بله قربان و چشم قربان گفتن و علاقه‌ای به زیردست داشتن و رئیس بود
همزمان با فرارسیدن نوروز 98 ، سیل در برخی استان ها و شهرهای کشور کام هموطنان ما را تلخ کرد و منجر به خسارات جانی و مالی فراوان گردید.
در اولین ساعات ، نیروهای مردمی و نظامی با توان به یاری هموطنان شتافتند. اما در این بین گروهک تروریستی منافقین که دستش به خون هزاران نفر از مردم آغشته است ، برای تخریب نهادهای نظامی و انقلابی با هدف سوء استفاده سیاسی و تبلیغی و نیز دلسوز نشان دادن خود به پخش کلیپ هایی از خسارات سیل اکتفا کرده است.
این گروهک با تحر
اول از همه بگویم که هیچ گرایش سیاســی و .. ندارم و صرفا می خواهم مشاهداتم را از این فضای مسموم بنویسم.
مدتی بود که توییتر را به عنوان فضای مناسب برای نوشتن ایده هایم می دانستم اینکه خودم را به همان شکل واقعی ابراز کنم یا صرفا فضایی باشد برای انتشار ایده های خنده دارم، اما بعد از مشاهده ی رفتار کاربران پشیمان شدم.
کاربرانی فاقد اراده
یک موجی از قبل ایجاد می شود و همه و همه برای اینکه توییت شان بازید کننده بیشتری پیدا کند شروع می کنند به نوشتن در
بسم الله الرحمن الرحیم
 
اگر یادتان باشد چندی پیش آمریکا بیان کرد که اسرائیل میخواسته قاسم سلیمانی را ترور کند ولی مانع این کار شده است و پس از گذشت چند ماه می بینیم که خود آمریکا سلیمانی را ترور میکند.
اگر این گفته درست باشد پس به چه دلیل آمریکا به بهانه کشته شدن سربازان آمریکایی [ که در آن موقع قطعاً بسیاری شان کشته شده بودند ] جلوی ترور سلیمانی را گرفت ؟ پس ترور وی هیچ ربطی به سربازان آمریکایی ندارد و دو احتمال برای آن میتوان تصور کرد :
الف :
عنوان یک چسناله نیست،حقیقت است.چیزی ندارم در زندگی‌ام که نگران از دست دادنش باشم،به جز دو چیز:مادرم و سلامتی جسمی‌ام.
میگویم سلامت جسمی چون برای کلمات احترام قائلم و سلامت تنها،شامل تمام ابعاد سلامتی میشود و آیا روان من سالم است؟کی میتواند همچین ادعایی بکند بی آنکه چرت نگفته باشد؟به جز این دو چیز ،چیزی برای از دست دادن ندارم.دوستی ندارم که نگران از دست دادنش باشم،مسخره‌اش اینجاست که اتفاقا خیلی زود میتوانم با آدم‌ها جوش بخورم و جوری به
از همون اولش، خوندن رمانای اینترنتی صدمن یه غاز، گیلتی پلژر من بودن. خزعبلات مسخره‌ای که همون فقط به درد بچه‌های اول راهنمایی می‌خورن که شبا یواشکی زیر پتوشون بخوننش و کیف کنن که دارن کتابای آدم‌بزرگا رو می‌خونن. 
آره، یه مدت طولانی بد جوری تو نخشون بودم، حدود سه سال. یادمه یه شب سه چهار تاشون رو پشت هم خوندم و هنوز هم نمی‌تونم داستاناشون رو توی ذهنم تفکیک کنم، پیچیدن تو هم.
الان فائزه داره این برنامه مضحک کودک شو رو می‌بینه. اسم دختره پا
تست روانشناسی پیش از ادواج رایگانسوالات زیر را با یکپارچگی و دقت پاسخ دهید و شماره های پاسخ خود را بنویسید.
سایت مشاورانه : مرکز روانشناسی مشاوره آنلاین در زمینه های تخصصی خانواده درمانی و مشاوره خانواده در زمینه دعوای زناشویی و خیانت و طلاق ، مشاوره جنسی و آموزش های پیش از ازدواج، دوره نامزدی و عقد و اولین رابطه جنسی ، اختلال روانی و بیماری هایی همچون افسردگی ، اضطراب ، سایکو ، وسواس، مشاوره ازدواج در دروه پیش  از ازدواج و مشاوره روانشناس
تست روانشناسی پیش از ادواج رایگانسوالات زیر را با یکپارچگی و دقت پاسخ دهید و شماره های پاسخ خود را بنویسید.
سایت مشاورانه : مرکز روانشناسی مشاوره آنلاین در زمینه های تخصصی خانواده درمانی و مشاوره خانواده در زمینه دعوای زناشویی و خیانت و طلاق ، مشاوره جنسی و آموزش های پیش از ازدواج، دوره نامزدی و عقد و اولین رابطه جنسی ، اختلال روانی و بیماری هایی همچون افسردگی ، اضطراب ، سایکو ، وسواس، مشاوره ازدواج در دروه پیش  از ازدواج و مشاوره روانشناس
خب من این ترم یک درس کامپیوتری برداشتمبه نام ای پی . از یک جا به بعد پروژه هاشو نزدم و هیچ  غلطی نکردم براش . حذفش هم از روی حماقت نکردم . 
از طرفی اون 13 واحدی که از برق داشتمم گند زدم . به شکل ناباورانه ای میان ترم ها رو افتضاح دادم .هم کم درس خوندم هم بشدت اختلال تمرکز داشتم و هم یک سوهان روح روانی داشتم که خدا رو شکر از دستش راحت شدم .
الآنبه احتمال بسیار بسیار زیاد سگیگنالمو میوفتم اون درس کامپیوتریه رو هم و برای اون کامپیوتریه باید پول هم بدم .
حالا البته ماجرا با همان فرمول‌های تکراری قدیمی، فعلا کمابیش دارد جمع می‌شود، منتها فکر نمی‌کنم من یکی بتوانم فراموش کنم که کسی در این ماجرا با مردم «همدلی» نکرد. همه از بالا نگاه کردند، از بالا توصیه کردند، سفارش، پیشنهاد، دستور، هشدار، تحلیل و اقدامات دیگر. ولی «همدلی» در کار نبود. حتی در حد استفاده از یک مشت واژهٔ ساده.ضمنا با رعایت تمام مصالح، می‌شد در تریبون عمومی، از دولت، از شیوهٔ اجرای کار، انتقاد کرد و به جایی هم برنمی‌خورد.
+ ای
روزهای عجیبی است. انگار که یک مسیر بی بازگشت آغاز شده است. انگار که دیگر هیچ چیز مثل سابق نخواهد شد. بعد از شهادت حاج قاسم، در حال التیام و التجاء بودیم که حادثه ی تلخ دیگری رسید. آن جمعِ غریبانه که رفتند و کسی هیچ نگفت! عاشقانه زیر تابوت را گرفته بودند که در ازدحام شهر جان دادند و کسی دم بر نیاورد و در مظلومیت محض به خاک شدند. سکوت پیشه کردیم تا مصیبت دو نشود، نقصان مایه و شماتت همسایه! در بهت این بودیم که آن حادثه ی تلخ تر رسید. طوری نفس را در سین
رمان
جزء از کُل | استیو تولتز | ترجمه از پیمان خاکسار | نشر چشمه | ۲۰۰۸

 

نقد رمان

ارزیابی: فاجعه

 

«سوءتفاهمی با شکلِ قصه‌ای مکتوب»



 

گاهی اوقات
وسوسه می‌شوم که رمان‌های جدید را هم بخوانم؛ نه برای آنکه یک اثر خوب بخوانم،
بیشتر برای آنکه ببینم سلیقۀ عامّۀ کتاب‌خوان‌ها چگونه است- البتّه می‌دانم فاجعه‌ای
بیش نیست!-. می‌گویند رمانِ «جزء از کل» جایزۀ بوکر را برده، کتاب چه درنسخۀ
انگلیسی و چه در نسخۀ فارسی به دفعات زیاد، تجدید چاپ شده و از
سلام هیک عزیزم
حالت چه طور است؟
من که خوبم. مضطرب و بی قرارم، اما خوبم.
می دانی هیک جان، دیگر دارم به این اضطراب و بی قراری عادت می کنم. این یکی می رود، اما موضوع جدیدی جایش را می گیرد. اضطراب فعلی ام آزمون ورودی فرهنگ است. هیک، کتاب ریاضی هنوز تمام نشده، چه کار کنم؟ مامان که دید درس نمی خوانم، گفت: سولویگ، اگه قبول نشی خیلی از دستت ناراحت می شم.
همیشه همین است. اگر درس بخوانم و پنج بشوم هم کاریی ندارند. می گویند تو تلاش خودت را کردی.(گرچه خیلی کم پ
بسم الله قاصم الجبارین

قسمت اول:
معاندین جاهل شبهه ی مضحک دیگری را اختراع کرده
اند که اثبات میکند این موجودات ذره ای عقل ندارند !
در این شبهه شاهد؛
قیچی کردن روایات!

نیاوردن روایات مهم!

تفسیر به رای!

مغلطه و شیادی

فقیر بودن در فهم ادبیات عرب میباشیم


 

ادامه مطلب
آدم به بعضی چیزها عادت می کند. مثلِ من به نوشتن. اینطوری می شود که اگر ننویسم سرریز می شوم با کلماتی که خودم هم نمیدانم از کجای وجودم بیرون می آیند. شاید اگر بی هیچ ملاحظه ی خاصی اینجا و برای "شما" بنویسم راحت تر باشم. هم من و هم خیلی های دیگر.
زندگی از یک جایی به بعد سخت می شود. کلا زندگی را که ولش کنی سخت می شود. آدم وقتی خودش را شل بگیرد، وقتی نخواهد از هیچ خط و ربط و کلاس و استادی پیروی کند و وقتی بخواهد دین و آیینِ خودش را پی بگیرد، سخت می شود چون
 
  این روزها در کوچه و خیابان،  بدترین چیز دیدن پوسترها و بنرهای یک عده است که برای کاندیداتوری هزار و یک رقم ادا و اصول در آورده اند تا ژستی مناسب جلوی دوربین داشته باشند . اما دریغ ! آدم هایی با عناوین دکتر و مهندس و غیره که به قول  یک بنده ی خدا حتی از اداره ی یک نانوایی عاجزند و اکنون با وعده های تبلیغاتی پوچ، مثل این چند دهه ی گذشته که از زمین و آسمان برما باریده  به هرچه کلمه و واژه و اصطلاح و جمله ی قصار گند زده اند تا بگویند فرد صالحی برای
یکی از دلایلی که من فیلم ایرانی نگاه نمی
کنم کپی برداری و سرقت های هنری هستش که نه فقط در حوزه فیلم و سینما بلکه
در همه چیز شایع شده ، چه در نقاشی و طراحی و هنر ،موسیقی و خوانندگی و حتی
شعر و نویسندگی !نمیدونم واقعا یه عده چه فکری پیش خودشون می کنند
!هنرمندی که خلاقیت نداشته باشه که دیگه هنرمند نیست!یارو هر آلبومی که
منتشر کرده دقیقا و عینن از یه خواننده ترک کپی کرده آهنگ رو یا مثلا فیلم !
میدونید
خوشم نمیاد یه روز یک کلاسیک رو ببینم که مثلا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها